|
|
|
|
|
سه شنبه 8 ارديبهشت 1394 ساعت 19:13 |
بازدید : 9660 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
بدين نامه چون دست كردم دراز
يكى مهترى بود گردن فراز
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بيدار و روشن روان
خداوند راى و خداوند شرم
سخن گفتن خوب و آواى نرم
مرا گفت كز من چه بايد همى
كه جانت سخن بر گرايد همى
بچيزى كه باشد مرا دسترس
بكوشم نيازت نيارم بكس
همى داشتم چون يكى تازه سيب
كه از باد نامد بمن بر نهيب
بكيوان رسيدم ز خاك نژند
از آن نيكدل نامدار ارجمند
بچشمش همان خاك و هم سيم و زر
كريمى بدو يافته زيب و فر
سراسر جهان پيش او خوار بود
جوانمرد بود و وفادار بود
چنان نامور گم شد از انجمن
چو در باغ سرو سهى از چمن
نه زو زنده بينم نه مرده نشان
بدست نهنگان مردم كشان
دريغ آن كمر بند و آن گردگاه
دريغ آن كئى برز و بالاى شاه
گرفتار زو دل شده نااميد
نوان لرز لرزان بكردار بيد
يكى پند آن شاه ياد آوريم
ز كژى روان سوى داد آوريم
مرا گفت كاين نامه شهريار
گرت گفته آيد بشاهان سپار
بدين نامه من دست بردم فراز
بنام شهنشاه گردن فراز
:: موضوعات مرتبط:
شاهنامه فردوسی ,
,
:: برچسبها:
فردوسی ,
اشعار فردوسی ,
شعر ,
اشعار شاهنامه ,
شاهنامه ,
اشعار شاهنامه فردوسی ,
شاهنامه صوتی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|